یادداشت های مهندس آنتن

شرح حال دانشگاه و ...!

یادداشت های مهندس آنتن

شرح حال دانشگاه و ...!

ثبت نام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آقا چشمت روز بد نبینه!تمام شبِ روز ثبت نام رو که تو توالت درگیر دفاع از خود (در مقابل دشمن خائن درونی (اس...) بودم صبح روز ثبت نام راس۷:۰۰ با بی حالی(شادابی کامل خوشحال و سرزنده) (یه وقت فکر نکنین که من یه هفته داشتم روزشماری میکردما اصلا!)رفتم گوشی تلفن رو برداشتم که زنگ بزنم آژانس بیاد یهو یادم افتاد که ای دل قافل با شیرینی که دیروز بابت قبولی دانشگاه به لاشخورای محل دادم شپش های تو جیبم سلام میرسونن! آهی جان کاه از ته دل با ناله سودا کردم و  گام های مبارک را به سمت ایستگاه اتوبوس جولان دادم

از شرح وقایع داخل اتوبوس و له شدن و آویزون شدن به میله و فحش وکتک کاری که بگذریم میرسیم به کوچه دانشگاهدر دانشگاه خیلی شلوغ بود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!واییییییییی همکلاسیام!............................................................................................ها؟......ها؟  اول فکر کردم کارگرای لب آب محل کارشونو عوض کردن ولی بعد با اندکی تامل دریافتم که نه  اینا همون همکلاسیای منن اونجا بود که بر خودم لعنت فرستادم که چرا دعوت دانشگاه آزاد رو لبیک نگفتم!

تو صف ورود به اندرونی وایساده بودیم که نودان پشت سرمون شروع به فوران کردای داد! ای داد بیداد!نمیدونم اون بالا - سرد صبح داشتن چیکار میکردن؟حالا شانس آوردیم سر نودان پایین بود و غسل ورود به دانشگاه مستحب!

بعد از از استقبال شدید حراست و گفتن اسم شب(نشون دادن گواهی دیپلم) بالاخره داخل شدیم.آقا رفتیم توووووووو....

دیدیم همکلاسیا دارن میرن به سمت پنجره ای که یه خانومی داشت لبخند میزد و یه کاغذایی میداد به بچه ها منم برای اینکه از قافله عقب نمونم مثل آقا محمدخان که به دنبال لطفعلی خان به سمت قلعه حاج ابراهیم کلانتر میرفت دویدم ! برگه ها رو گرفتم و سریع شروع به پر کردن فرم ها کردمکارم که تموم شد با خیال اینکه کارم کاملا  تموم شده سرم رو بلند کردم دیدم بچه ها از چهار طرف حیاط دور ۱۲ تا پنجره چمبره زدن!!!یعنی حالا باید برم سمت کدوم پنجره؟ آقا دل و زدیم به دریا و رفتیم سمت پنجمی!دیدم همون خانومی که فرم ها رو بهمون داده بود پنجرش رو تغییر داده  اومده این سمت داره به بچه ها شناسنامه و یه کاغذ که بعدها فهمیدم حق بیمه س میده و ۵۰۰ تومن میگیرهمنم مثل بیل وایساده بودم ببینم چی میشه که یهو دیدم یکی اومد و  شناسنامش رو داد به پنجره بغل دستی!!!دوهزاریم افتاد!!! منم رفتم به مرجع تقلیدم(همون یارو) اقتدا کردم و برگشتم به مکافات خودم رو روی پله کنار پنجره جا دادم تا بتونم بهتر ببینم.وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای...شناسنامهم زیر۲۰۰ تا  شناسنامه دیگه بود!بعد از نیم ساعت که نوبت شناسنامم شد یه خانوم دیگه اومد ۲۰۰ تا شناسنامه دیگه گذاشت روش و رفت! بعد از نیم ساعت دیگه به بدبختی و جان کندن برگه بیمه و شناسنامه مذکور رو گرفتیم و ۵۰۰ تومن سلفیدیم!

حالا من بودم و پنجره ها!!!دیگه قلقش دستم اومده بود! یه پنجره رو انتخاب کردم(پنجره بوفه!) و بروبچ رو کنار زدم و رفتم جلو ! مرد عصبانی پشت پنجره گفت هی چه رشته ای هستی؟گفتم ها؟گفت میگم چه رشته ای هستی؟گفتم مهندسی صنایع!گفت۳۵۰تومن!با تعجب پول رو بهش دادم و نگاهی به معنی پول برای چی؟بهش کردم!که سریع یه پوشه زرد با یه گیره بهم داد! فهمیدم که مرحله ۲ مکسپین رو هم با موفقیت کامل تموم کردمرفتم سر وقت پنجره شماره ۳ دیدم  رو یه کاغذ مدارک لازم جهت ثبت نام رو نوشتن که هیچیش شبیه مدارکی که تو پیک سنجش نوشته بود نبود خوشبختانه من از اونجایی که خیلی عاقل ام تمام مدارک تحصیل و غیره رو برده بودم منتها یه چند برگ فتوکپی کم داشتم!نمیدونم ۳برگ کپی از تمام صفحات شناسنامه رو میخواستن چیکار کنن؟از حراست گذشتم و اومدم یبرون.تابلو فتوکپی رو دیدم و رفتم تو مغازه کاغذ ها رو دادم به مسئول فتوکپی ـ دختری که قیافش بی تناسب با مادر فولادزره نبود با یه ناز  خواصی پرسید چند برگ میخواستیییییییییین؟

بعد از گرفتن فتوکپی ها برگشتم تو دانشگاه و پنجره مربوطه!دیدم بروبچ وایسادن تو صف و ترفند قبلی کارساز نیستماهم وایستادیم تو صف! بعد مدتی که همه بچه ها به دلیل کمبود مدارک پرپر میشدن رسید به نوبتمون! مدارک رو دادیم به مادر ترزا و مادربزرگش بعد از برسی مدارک اسممو از تو یه لیستی پیدا کرد و جلوش تیک زد و گفت نیمسال اولی!بعد فرم انتخاب رشته تحمیلی رو بهم داد و گفت این مبلغ رو بریز به حساب بانک...(هر شعبه ای که شد!)سریع رفتم بیرون و با اتوبوس تا در گاراج گازوندم و رسیدم شعبه مرکزی دیدم همه ریلکس نشستن و دم هر باجه فقط یه نفر وایساده! اونجا بود که یاد حرف یکی از دوستام که در باره بانکداری نوین حرف میزد افتادمحالا بازم باید دنبال مرجع تقلید میگشتم!بعععععععععععععععله!سرو کلش پیدا شد رفت پیشه یه دستگاهی و دکمه شو فشارداد و فیش گرفت و از بس که جا نبود بشینه سرپا منتظر وایستاد!منم پشت سر امام جماعت الله اکبر گفتم و فیش گرفتم . دیدم روش نوشته : شماره فیش: ۳۲۱   تعداد افراد منتظر:  ۶۵ نفر!همونجا سکته رو زدمسریع تاکسی گرفتم و برگشتم سر خیابون دانشگاه (۲۲بهمن).دوان دوان رفتم تا چهاراه سی متری به امید اینکه اونجا خلوت باشه! اما ای دریغ! از اونجایی که خیلی خسته بودم فیش گرفتم و نشستم بعد از اینکه ۷۱بار بلندگو شماره ها رو خوند رسید به شماره منداشتم از خستگی میمردم! پولی رو که از بابا گرفته بودم ریختم به حساب و برگشتم دانشگاه فیش رو با برگه انتخاب واحد تحویل دادم و یه نفس راحت کشیدم خلاصه سخت ترین روز زندگیم رو هم پشت سر گذاشتم! آخر سر هم فهمیدم که اون همه پنجره برای تست هوش دانشجو های جدید الورود بوده!!!