یادداشت های مهندس آنتن

شرح حال دانشگاه و ...!

یادداشت های مهندس آنتن

شرح حال دانشگاه و ...!

سوتی های روز اول!!!

روز اول با یکی از برو بچ کامپیوتر رفتیم برای گرفتن برنا مه کلاسها و دیدن همکلاسیای جدید!

وارد دانشگاه که شدیم دیدیم! آاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!

- اینجا دانشگاهه یا ...حتما خواب میبینم!

با سقلمه ای که رفیقم بهم زد از توهمات بیرون اومدم فهمیدم نههههههههههههههههههه واقعیت داره! ۹۹٪ دانشجو ها دخترن!!!!!خواستیم حرکتی انقلابی رو شروع کنیم که یهو یادمون افتاد که برای چی اومدیم و اینجا کجاست!!!

 از اونجایی که دیدیم ۲۵۰۰ تا چشم دارن نگامون میکنن یه ژستِ مهندسی گرفتیم و حواسمون رو جمع کردیم که اگه تونستیم سوتی ندیم! ولی مگه ممکنه بار اول بری دانشگاه و سوتی ندی!!! خلاصه خوب که تیز شدیم دیدیم ۲۵ تا دختر دم یه پنجره ان،باز ۱۹ تا دیگه دم یه پنجره دیگه،دوباره ۳۶ تا دختر دیگه دم اون یکی و ۲۶ تا دختر و یه پسر دم ِ یه در ِ شیشه ای هستن و یحتمل مشغول نوشتن برنامه!

متوجه شدیم برنامه ی ما رو زدن پشت شیشه دری که ۲۶ تا دختر جلوش در حال اعتراض به اون پسر ِ مذکور که عین ِ بتِ بزرگ از پله دم در رفته بود بالا و جلو دیدِ همه رو گرفته بود، بودن!

همگی تصمیم گرفتیم که وایستیم تا آقا برنامه رو یادداشت کنه و شرّو بـــکنه چون زبونِ آدمیزاد که حالیش نبود! از اونجایی که من سرم گیج رفته بود از اون فاصله هیچی نمیدیدم! پس از رو دستِ دختر کناریم که اتفاقا اونم صنایعی بود داشتم مینوشتم که یهو دختره گفت اَااااااه! نوچ! من گروه ب ام! بعد شروع کرد به خط زدن هر چی که نوشته بود!!!!

خر ِ ما از کرهگی دم نداشت!ببین کی به پستمو خورده بود! آخرش هم دادیم رفیقمون برنامه رو به مکافات یادداشت کرد!

خسته و کوفته دنبال جایی برای نشستن بودیم که درختِ نمیدونم چی توجه مون رو جلب کرد!نشستیم زیر درختِ مذبور و از منابع طبیعی اطراف داشتیم لذت می بردیم ،که من دستشوییم گرفت! ای دادِ بیداد!حالا از کجا دست شویی رو پیدا کنیم؟پایگاه اطلاع رسانی درست حسابی هم که اونجا نبود!!! همه چی بر میگشت به استعدادِ دانشجو ها در کشف نادانسته های خود!

بعد از کلی این ور و اون ور از یه راهروی طولانی توی حیاط رسیدیم به دستشویی! منتها یه ایرادی که داشت این بود که دخترا توش بودن!

من که دستشویی داشت از پا دَرَم میآورد طاقت نیاوردم و سرم رو انداختم پایین که برم توو... یهو دوستم که داشت کمی اون ور تر با چند تا دختر حرف میزد با خنده صدام کرد و گفت بیا نرو اونجا دستشویی برادرا اونطرفِ حیاطِ!!!

از یه طرف زور دستشویی و از یه طرف از خجالت آب شدن داشت دیگه نفله ام میکرد! با عجله رفتیم به آدرسی که دختره به دوستم داده بود!بازم از یه راهرویی که دقیقا عین اولی بود رسیدیم به دستشویی!سریع پریدم توو و..... بعله! بعد از دقایقی چند با لبخندی رضایت بخش اومدم بیرون!

باز رفتیم که بشینیم سر جای اولمون که دیدیم ۲۶۰ تا دختر همون یه تیکه جا نشستن!

رفتیم اون ور تر، اندک مایه ضیعتکی پیدا کردیم و نشستیم، از اونجا که زیـرمون سنگ بود بعد از مدتی حس کردم که ز یـرم از سرما بی حس شده!یه دفتری از تو کیف در آوردم و گذاشتم ز یرم! بعدِ مدتی،حوصله مون که سر رفت راه افتادیم برگردیم،چندقدمی نرفته بودیم که یه دختری صدامون کرد!!!؟؟؟

- بله؟؟؟؟ بفرمایید!!!

-آقا حواستون کجاست؟دفترتون جا مونده!!!!