یادداشت های مهندس آنتن

شرح حال دانشگاه و ...!

یادداشت های مهندس آنتن

شرح حال دانشگاه و ...!

یکی از شعرهای خودم.

نیمه شب است و وزن افکارم بر روی تخت!


جسمم را در آغوش سرد تخت میبینم


که گه گاه سرفه ای می کند...بی خواب است..."تب دارد"


مادرم بی خبر است , پدرم هم در خواب!


بیرون سرد است و حرف های ناگفته ام  از روی شیشه  قطره می شوند و می چکند


دیشب باران بود و


باد چترم را برد تا به کودک دعا فروش کنار پل بدهد.


امشب هم باران است...


یاد شعر سهراب می افتم:"چتر ها را باید بست,زیر باران باید رفت."


چشم بر هم می گذارم,زیر بارانم...


همیشه زیر باران خواهم ماند


تب دارم...حال عجیبی است


مادرم بی خبر است , پدرم هم در خواب!