![]()
از کودکی علاقه به علم و دانش داشت.
![]()
می شد حدس زد که اعتقادات دینی محکمی دارد.
مردی ناشناس که مشخصا به روحانیت زمان خودش، احترام خاصی می گذاشت.
![]()
جنگ شد با دوستانش به جنگ رفت.
![]()
یک روز ساده که خواب بود،
![]()
کسی صدایش کرد و او با روی خوش، از خواب بیدار شد.
![]()
صبحانه اش را خورد،
![]()
ورزش روزانه اش را کرد
![]()
و کفشهایش را پوشید که به مسجد محل برود.
![]()
سر نماز بود که کسی او را صدا زد.![]()
گفت : الان میام و سریعا از مسجد بیرون آمد و کفشهایش را پوشید.
![]()
با لبخند همیشگی پرسید: چه کسی ممکن است با آدمی مثل من کار داشته باشد؟
![]()
گفتند: مهم شدی و باید بروی و خودت را در رادیو تلویزیون به مردم معرفی کنی!
![]()
گفت : هنوز زود است. ببین هنوز ساعت پنج صبح هم نیست!
![]()
چون کسی او را نمی شناخت، مجبور شد وقتی برسد، خودش را با صدای بلند معرفی کند.
![]()
وقتی او را شناختند، او را بردند پیش آقای حیاتی.
![]()
و کمی که گذشت، توانست با ضرغامی هم دیدار کند و چند تا جوکِ بی تربیتی تعریف کند و او را سر ذوق بیاورد.
![]()
قرار شده بود که رییس جمهور شود و مشت محکمی به دهان یاوه گویان شرق و غرب بزند.
![]()
او در دو مرحله مشتهایش را گره کرد.
![]()
برای اولین بار که جلوی دوربین و میکروفون خبرنگاران قرار گرفت، کمی گیج شده بود.
![]()
و حرکات ضد فرهنگی میکرد و علامت گروه متال را به مردم نشان می داد!
![]()
مردم از این سادگی او لذت می بردند و به چشم آدمی ساده دل نگاه می کردند.
![]()
که گاهی ابراز احساسات شدیدی می کند.
![]()
و گاهی در هجوم ابراز احساسات مردم، کارش به جاهای باریک می کشد!
![]()
از خدا کمک خواست و
![]()
شناسنامه اش را برداشت و به پای صندوق رای رفت تا به خودش رای بدهد.
![]()
مسیر از اول مشخص بود.
![]()
فقط کافی بود او دوباره کفشهایش را به پا کند
![]()
و لباس رزم بپوشد
![]()
و از قویترین مردان جهان کمک بگیرد
![]()
تا به حلقه قدرت، وارد شود.
![]()
تا بتواند به پشتوانه قدرت نظامی،
![]()
و محبوبیتی که در بین نیروی مسلح داشت،
![]()
و کمک «هوگو»ی خوبش،
![]()
راه امامش را ادامه دهد.
![]()
البته در این راه، دعای معلم کلاس اولش هم، بسیار کارساز بود.
![]()
توانایی های خودش نیز به کمکش آمدند
![]()
تا با نیرویی الهی و غیبی، در هاله ای از نور فرو برود.
![]()
و در هنگام عبادت، کفشهایش را به پا کرد
![]()
تا به سمت قدرت، حرکت کند
![]()
و شیوخ کوچک منطقه را در تسلط قدرت بگیرد.
او چهره های دوست داشتنی فراوانی دارد.
![]()
گاهی رفتگر شهرداری ست،
![]()
گاهی یک بلوچ
![]()
گاهی یک لرستانی غیور
![]()
گاهی یک تاجیک شش آتشه
![]()
گاهی یک روستایی شاد
![]()
گاهی یک عرب تمام عیار
![]()
و گاهی نمی داند که دیگر کیست؟
![]()
اما همیشه کفشهای آهنینش را به پا دارد
![]()
و با اتکا به خدا در هرجایی
![]()
ولو در خانه خدا
برای رسیدن به حق مسلم مردمش، دلسوزی می کند.
او از خودش چنین سیاستمداری را به تصویر کشیده است:
![]()
خدا عاقبت به خیرش کند. انشاءالله.