نیمه شب است و وزن افکارم بر روی تخت!
جسمم را در آغوش سرد تخت میبینم
که گه گاه سرفه ای می کند...بی خواب است..."تب دارد"
مادرم بی خبر است , پدرم هم در خواب!
بیرون سرد است و حرف های ناگفته ام از روی شیشه قطره می شوند و می چکند
دیشب باران بود و
باد چترم را برد تا به کودک دعا فروش کنار پل بدهد.
امشب هم باران است...
یاد شعر سهراب می افتم:"چتر ها را باید بست,زیر باران باید رفت."
چشم بر هم می گذارم,زیر بارانم...
همیشه زیر باران خواهم ماند
تب دارم...حال عجیبی است
مادرم بی خبر است , پدرم هم در خواب!
بچه بشین درستو بخون !
این کارا آخر عاقبت نداره
دیگه از این قرتی بازیا در نیاری. چشمها را باید بست :d
سلام دوستم.عالی بودو زیبا.کارت درسته دیگه.دیدی اومدم پیشت؟توهم بیا
من به شکرانه ی آن دوست
شدم مرغ سحرگاه
که در این حال بگریم و در این حال بخوانم
"من همانم که از آنم..."
دوست عزیز سلام . از دیدن وبللاگت خوشحال شدم
انشالا در تمامی مراحل زندگیت موفق باشی.
نوشته ها ی زیبات رو در اولین فرصت می خونم و نظرمو می دم
به وبلاگ من هم سر بزن... مطمئنا خوشت می آد.... البته انشالا که خوشت بیاد.. بیشتر سعی می کنم در مورد واقعیت هایی که تو زندگی باهاش مواجه هستیم مطلب بنویسم
اگر خواستی منو با اسم"عاشق صادق" لینک کن.
شادی و سربلندی رو برای همه ی جوون های دنیا آرزو می کنم
شکوفه
www.irandokht9.blogfa.com
سلام
چاکرم
من مایو با خودم نیاوردم اگه نه شنا ,میرفتم
دوستت دارم
بای
بیا یه سری بزن
سلام
یه چیز عجیبی فهمیدم.همه میخوان خودشونو هدیه بدن...ولی به جاش پولشم میخوان...همه...همه....راسسی نظرت راجع به این شعر چیه: شاعری وام گرفت...شعرش آرام گرفت!
سلام دوست من.به من هم سر بزن.شاد باش
سلام مهندس
شاعر هم که هستید :)
جالب بود
موفق باشی
سلام
برای شروع کار شعر قشنگی بود
خوشحال می شم سر بزنی
مادر خبر دارد...نمیگوید.
سلام شعراتون و خوندم .
نظر نمی دم تا یه سری به وبلاگم بزنین و شعرامو بخونین.
راستی منم دانشجوی همین رشته ام .